آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

آترین

۳۰ اردیبهشت ۹۲

امروز اومدم واسه آترین کتاب دس دسی با تصویر سازی فرشید شفیعی رو بخونم گفت این رو نخوام می‌می‌نی خام راستی چند روز پیش هم داشتم میرفتم دنبال مامانم و میخواستم صندل کراکس هاش رو پاش کنم که آترین گفت مامانی اینا رو نخوام قشنگ نیست مطلب مهم اینه که آترین دیگه شیر نمیخوره. اصلا فکر نمیکردم اینقدر راحت از شیر بتونم بگیرمش. خیلی بدون برنامه ریزی از روزی که با دایی همابون اینا رفتیم شمال چون تو ماشین خواب ظهرش رو کرد دیگه شیر نخورد. تو این مدت که الان ۱۲ روز میشه فقط یکبار بیتابی کرد و گریه کردو گفت به به میخوام. امروز صبح هم سینه من رو نشون میداد و می گفت به به نیست اینم شب ۴شنبه سوری ۹۱ در کلن آقای قرتی اون وسط به همه دخترا ق...
30 ارديبهشت 1392

۲۹ اردیبهشت ۹۲

سلام الان که دارم این رو مینویسم اعصابم از دست این آترین شیطون خرابه. امروز آقا صاحب اومده اینجا که شیشه ها رو پاک کنه اون که زد یه شیشه بالا رو شکوند. منم داشتم ملحفه ها رو از بالا میاوردم پایین که جمعشون کنم که آترین با شیشه آب معدنی چند بار محکم زد تو صفحه تلویزیون و تلویزیونمون خراب شد. جالب اینجاست که خانم قانی هم تو آشپزخونه بوده و اصلا برنگشته یه نگاه بندازه که این سر و صدا مال چیه!!!!!!!!!!!! حالا دیگهههههههههه. چه میشه کرد؟ به قول رویای عزیزم که میگه تا آترین بزرگ شه باید همه وسایلمون رو نو کنیم. ادامه آلمان: اینم آترین تو قونه(خونه) خودش میرفت زیر صندلی غذاش و حسابی حال میکرد اینم قیافه آترین لوس لوسی آ...
30 ارديبهشت 1392

بعد از یه عالمه وقت

سلام امروز ۲۳ اردیبهشت. آخرین مطلبی که واسه آترین نوشتم ۳۰ بهمن بوده. جریان هم اینه که من تا پایان‌نامم رو دادم رفتم یه راست زیر لحاف و حسابی مریض شدم. بعد هم یه ذره خونه تکونی و بعد هم که ما ۱۲ اسفند شبونه به خاطر عمل مامان شهناز(به قول آترین شه) رفتیم آلمان. دست بابا بابک مهربون درد نکنه که نزاشت اینجا سوت و کور بمونه. تو راه که آترین عالییییییییییییییییییییی بود و تو هواپیما هم خوابید و اونجا هم که رسیدیم انگار نه انگار که مامان و بابای بابک رو چند وقته که ندیده و یه راست رفت تو بغلشون و رفت rewe تو فرودگاه و باهاشون به به خرید. اصلا هم نگفت که مامانی و بابا دون کجان ما یکشنبه رسیدیم آلمان و مامان سه شنبه عمل کردن اینم آت...
23 ارديبهشت 1392

23 اردیبهشت 1392

توی هفته گذشته آترین دیگه خیلی چیزها میگه. مثلا" "شیر خام" ، "قل قل و آبیه و..." ، بهش میگم عشق بابا کیه میگه "آتشریینه" و خیلی کارهای بامزه. چند روز پیش رفته تو اتاقش و پیداش نبود و منم داشتم کمدمو تمییز میکردم. صداش میومد ولی خودش نبود. زیر کمد قایم شده بود. 4شنبه خونه مامان یاسمین جون دعوت بودیم 18-2-92 مانکن :-) 5شنبه تا شنبه 21-2-92 هم با دایی همایون رفتیم شمال (رویان) آترین و مامانش ایزد شهر   ...
23 ارديبهشت 1392

دوم اردیبهشت 92

سلام آترین جونم، الان تو محل کارم پشت میزم نشستم و خیلی دلم برات تنگ شده. اینقدر دلم برات تنگ شده که نمودنم چرا اشک تو جمع شده. همیشه از خدا خواستم که جمع سه نفریمونو محافظت کنه. گرچه گاهی هم چشم و نظر هست. عکسهای زیر کمی قدیمیه ولی مربوط به همین امساله. مثلا عکس زیر مربوط به رستوران سفیر تو چاده فشم: یا عکس زیر مربوط به شیطونیات تومطب دکتر     ...
2 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد